لغات 2

 0    99 フィッシュ    khosrowkarimi7
印刷 遊びます 自分をチェック
 
質問 فارسی 答え فارسی
هیئت
学び始める
• گروه • انجمن • دسته • جمع • شورا • کاروان (در بعضی موارد مذهبی) • دسته‌جات (مثلاً دسته‌جات عزاداری)
مثال: هیئت داوران مسابقه را قضاوت کردند. (یعنی گروه داوران مسابقه را بررسی کردند.
مثال: هیئت ظاهری او تغییر کرده است. (یعنی شکل و قیافه‌اش عوض شده است.
تأسیس
学び始める
1. بنیاد نهادن 2. برپا کردن 3. برقرار کردن 4. ایجاد کردن 5. راه‌اندازی 6. پایه‌گذاری 7. ساختن (در برخی موارد) 8. برپایی
او یک شرکت جدید تأسیس کرد. (یعنی شرکت جدیدی را راه‌اندازی کرد.
این دانشگاه در سال ۱۹۵۰ تأسیس شد. (یعنی در آن سال بنیان‌گذاری شد.
پدیده
学び始める
اتفاق/رخداد
پدیده گرم‌شدن زمین باعث تغییرات زیادی در آب‌وهوا شده است
رعد و برق یک پدیده طبیعی است
سط
学び始める
سطح
گسترش
学び始める
افزایش /
این ویروس به سرعت در سراسر جهان گسترش یافت
✔ این شرکت در حال گسترش فعالیت‌های خود در سطح بین‌المللی است
تحول /تحولات
学び始める
/تغییر اساسی یا پیشرفت در چیزی
این تجربه باعث تحول شخصیتی در او شد
در دهه‌های اخیر، فناوری اطلاعات تحول بزرگی را تجربه کرده است
متحول
学び始める
تغییر کرده
با خواندن آن کتاب، احساس کردم ذهنم متحول شده است. (یعنی طرز فکرم تغییر کرده است.
بعد از آن اتفاق، او کاملاً متحول شد. (یعنی تغییر اساسی در شخصیت یا تفکر او ایجاد شد.
اشراف
学び始める
طبقه بالای اجتماعی
مثال: در گذشته، اشراف نفوذ زیادی در حکومت داشتند
مکانیسم
学び始める
سیستم یا روش
✔ بدن انسان دارای مکانیسم دفاعی در برابر بیماری‌هاست. (یعنی روشی برای مقابله با بیماری‌ها
مکانیسم عملکرد این دستگاه بسیار پیچیده است. (یعنی نحوه‌ی کار آن پیچیده است
مبانی
学び始める
اصول /پایه ها / اساس
این کتاب به مبانی فلسفه می‌پردازد. (یعنی اصول اساسی فلسفه را توضیح می‌دهد.
✔ مبانی ریاضیات برای درک مباحث پیشرفته ضروری است. (یعنی اصول اولیه‌ی ریاضیات باید یاد گرفته شود.
بیکران
学び始める
بیکران یعنی نامحدود، بی‌پایان و وسیع بدون هیچ مرزی
محبت مادر به فرزندش بیکران است
آسمان بیکران پر از ستارگان درخشان است
بکارگیری
学び始める
استفاده
✔ بکارگیری روش‌های خلاقانه در آموزش، یادگیری را آسان‌تر می‌کند
✔ بکارگیری فناوری‌های نوین باعث افزایش بهره‌وری می‌شود
تکنیک
学び始める
روش
✔ برای موفقیت در فوتبال، باید تکنیک‌های درست را یاد گرفت
نقاشی او از تکنیک‌های پیشرفته‌ای استفاده می‌کند
نظام
学び始める
ساختار
مثال: او در نظام خدمت می‌کند. (یعنی در ارتش مشغول است.
نظام آموزشی کشور نیاز به اصلاح دارد
بشاش
学び始める
شاد و خندان
افراد بشاش انرژی مثبتی به دیگران منتقل می‌کنند
✔ او با چهره‌ای بشاش وارد اتاق شد. (یعنی با حالتی شاد و خندان وارد شد.
هدفمند
学び始める
دارای هدف، برنامه‌ریزی‌شده/هدف مشخص
او حرف‌هایش را کاملاً هدفمند بیان کرد تا طرف مقابل را قانع کند. (یعنی حرف‌ها حساب‌شده و با نیت خاص گفته شدند.
شرکت‌ها برای تبلیغات خود باید استراتژی هدفمند داشته باشند. (یعنی تبلیغاتشان را برای مخاطبان خاص و به شکلی برنامه‌ریزی‌شده انجام دهند.
انگیزه
学び始める
عامل که باعث حرکت تلاش یا شروع کاری می شود
دلیل
توانمند
学び始める
= دارای توانایی، با قدرت، ماهر، لایق
جامعه‌ای توانمند است که اعضایش آموزش‌دیده و آگاه باشند. (یعنی جامعه‌ای که مردم آن توانایی ساخت آینده را دارند.
او یک مدیر توانمند و با تجربه است. (یعنی مهارت و قابلیت بالایی در مدیریت دارد.
مصمم
学び始める
تصمیم /کسی که اراده قوی دارد،/قاطع
بعد از شکست در مسابقه، علی مصمم شد که تمریناتش را دو برابر کند. (یعنی علی تصمیم گرفت که با جدیت بیشتری تمرین کند و ناامید نشود.
برای موفقیت در زندگی باید مصمم باشید و به‌راحتی تسلیم نشوید. (یعنی برای رسیدن به موفقیت باید قاطع و با اراده
شِگِرف
学び始める
• شگفت‌انگیز • فوق‌العاده • عجیب و متفاوت • غیرعادی و چشم‌گیر
کامل
学び始める
1. بی‌نقص، تمام و بدون کم‌وکاست
تمام شده، پایان‌یافته مثال: پروژه به طور کامل انجام شد
مثال: این گزارش کامل است. (یعنی هیچ چیزی کم ندارد
اساتید
学び始める
واژه‌ی اساتید جمع کلمه‌ی استاد است
مثال: اساتید دانشگاه تهران بسیار باتجربه‌اند
مثال: اساتید دانشگاه تهران بسیار باتجربه‌اند
الگو
学び始める
1. نمونه یا سرمشق برای تقلید یا پیروی
مثال: او الگوی اخلاق و رفتار برای دیگران است. (یعنی رفتارش طوری است که دیگران باید از او تقلید کنند
مثال: او الگوی اخلاق و رفتار برای دیگران است. (یعنی رفتارش طوری است که دیگران باید از او تقلید کنند
پیشکِش
学び始める
هدیه یا تحفه‌ای که با احترام تقدیم می‌شود
مثال: او مقداری طلا به عنوان پیشکش به معبد داد
مثال: این کتاب را به شما پیشکش می‌کنم. (یعنی این کتاب را با احترام به شما اهدا می‌کنم
مُعْجِزِه
学び始める
کار خارق‌العاده‌ای که از توان انسان‌های عادی خارج است و نشانه‌ای از قدرت الهی یا پیامبری باشد
مثال: نجات او از آن تصادف یک معجزه بود! (یعنی خیلی عجیب و باورناپذیر بود
مثال: شِقّ‌القمر یکی از معجزات پیامبر اسلام است. (یعنی شکافتن ماه، عملی فراتر از طبیعت، به عنوان نشانه‌ای از نبوت
شُکرگزاری
学び始める
1. ابراز سپاس و قدردانی از کسی یا چیزی
مثال: شکرگزاری از نعمت‌های خداوند واجب است. (یعنی قدردانی و تشکر از خدا برای نعمت‌ها
بگشاید
学び始める
باز کردن/باز کند، بگشاید = باز نماید
مثال: دانش، درهای نجات را بگشاید. (یعنی دانش می‌تواند راه نجات را باز کند)
• مثال: اگر دل بگشاید، نور حقیقت را خواهد دید. (یعنی اگر دلش را باز کند...)
نوینی
学び始める
/1. وابسته به نو، جدید، تازه یا امروزی
آفرینش
学び始める
1. خلق و ایجاد چیزی از نیستی
مثال: زیبایی‌های آفرینش نشانه‌ای از قدرت الهی‌اند. (یعنی مخلوقات جهان
مثال: آفرینش جهان از سوی خداوند انجام شده است. (یعنی به وجود آوردن جهان
نَشاط
学び始める
1. شادی، شادابی، سرزندگی
مثال: ورزش موجب نشاط و سلامت بدن می‌شود
مثال: کودکان با نشاط بازی می‌کردند. (یعنی با شادی و سرزندگی
چندان
学び始める
به مقدر زیاد یا به اندازه کافی
عین حال
学び始める
1. در همان زمان / در همان لحظه / هم‌زمان
با وجود اینکه / باوجودِ (کاربرد در ادبیات رسمی) • مثال: در عین حال که فقیر بود، بخشندگی زیادی داشت. (یعنی با اینکه فقیر بود، اما بخشنده بود)
مثال: او خسته بود، اما در عین حال خوشحال به نظر می‌رسید
مُنحَصِر
学び始める
محدود شده، بسته شده در یک چیز خاص
مثال: این فرصت منحصر به افراد خاصی است. (یعنی فقط مخصوص افراد خاص است، به دیگران تعلق ندارد
کِیهان
学び始める
جهان هستی، عالم، گیتی، کائنات
• مثال: رازهای کیهان هنوز برای بشر ناشناخته مانده است. (یعنی رازهای جهان هستی
گُستَرده‌تر»
学び始める
وسیع‌تر، پهناورتر، بزرگ‌تر از حالت معمول یا قبلی
این پژوهش در مقیاسی گسترده‌تر از قبل انجام شد. (یعنی در ابعاد یا دامنه‌ای وسیع‌تر از قبل
این پژوهش در مقیاسی گسترده‌تر از قبل انجام شد. (یعنی در ابعاد یا دامنه‌ای وسیع‌تر از قبل
چیر‌ه‌دستی
学び始める
. مهارت بالا، توانایی و استادی در انجام کاری
• مثال: نقاش با چیره‌دستی خاصی تصویر را ترسیم کرد
• مثال: نقاش با چیره‌دستی خاصی تصویر را ترسیم کرد
ژَرف‌ترین
学び始める
بسیار عمیق‌ترین، در عمق‌ترین نقطه یا حالت
• مثال: ژرف‌ترین نقطهٔ اقیانوس «گودال ماریانا» است. (یعنی عمیق‌ترین نقطه
• مثال: ژرف‌ترین نقطهٔ اقیانوس «گودال ماریانا» است. (یعنی عمیق‌ترین نقطه
حقایق، جمع واژه‌ی “حقیقت
学び始める
1. واقعیت‌ها، آن‌چه که واقعی و درست است
• مثال: باید با حقایق روبه‌رو شد. (یعنی با واقعیت‌های موجود
• مثال: باید با حقایق روبه‌رو شد. (یعنی با واقعیت‌های موجود
دیگرگون
学び始める
تغییریافته، دگرش‌یافته، عوض‌شده
• مثال: چهره‌اش از خشم دیگرگون شده بود. (یعنی تغییر کرده بود
• مثال: چهره‌اش از خشم دیگرگون شده بود. (یعنی تغییر کرده بود
وَصف
学び始める
شرح دادن ویژگی‌های چیزی یا کسی، توصیف
مثال: در وصف پیامبر شعر گفت. (یعنی ویژگی‌های او را در قالب شعر بیان کرد)
• مثال: وصف زیبایی آن منظره در کلام نمی‌گنجد. (یعنی نمی‌شود ویژگی‌هایش را به خوبی بیان کرد
وَصْف‌ناپذیر
学び始める
قابل توصیف نیست، نمی‌توان آن را به‌درستی بیان کرد
بی‌نهایت، فراتر از بیان • مثال: غمِ او وصف‌ناپذیر بود. (یعنی خیلی شدید بود، در کلمات نمی‌گنجید)
مثال: زیبایی کویر در شب، وصف‌ناپذیر است. (یعنی آن‌قدر زیباست که نمی‌توان با واژه‌ها توصیفش کرد
حِیرَت
学び始める
شگفتی شدید همراه با نوعی گیجی یا ناتوانی در واکنش
• شگفتی • تعجب • بهت • سرگشتگی • انده • گیجی
• مثال: از دیدن آن منظره، دچار حیرت شد. (یعنی خیلی شگفت‌زده و مبهوت شد
بَرمـی‌انگیخت
学び始める
تحریک می‌کرد، باعث می‌شد چیزی در کسی یا چیزی به وجود بیاید (مانند احساس، واکنش، حرکت و...
مثال: این موسیقی، احساسات عمیقی را در دل برمی‌انگیخت. (یعنی باعث ایجاد آن احساسات می‌شد
مثال: سخنان او خشم مردم را برمی‌انگیخت. (یعنی باعث می‌شد مردم خشمگین شوند
حیرت‌انگیز
学び始める
معادل‌ها: • شگفت‌انگیز • تعجب‌برانگیز • مدهش • شگرف • شگفت‌آور • شگفتی‌آور
معادل‌ها: • شگفت‌انگیز • تعجب‌برانگیز • مدهش • شگرف • شگفت‌آور • شگفتی‌آور
مثال: پیشرفت علمی آن کشور حیرت‌انگیز بود. (یعنی بسیار شگفت‌انگیز و تعجب‌آور
تعجب
学び始める
• حیرت • شگفتی • بهت • شگفتی • تعجب‌زدگی • استغراب
شگفتی، حیرت، واکنشی ذهنی به چیزی غیرمنتظره یا عجیب
مثال: از حرفش تعجب کردم. (یعنی حرفش باعث شگفتی من شد
شگفت‌زده
学び始める
• متعجب • حیرت‌زده • شگفت‌انگیز • بهت‌زده • متحیر • غافلگیر • مدهوش
1. کسی که دچار شگفتی و تعجب شده باشد، مبهوت یا متعجب
• مثال: از دیدن آن منظره شگفت‌زده شدم. (یعنی بسیار تعجب و حیرت کردم
شیفته
学び始める
• عاشق • مجذوب • دل‌باخته • فریفته • مسحور • دلبسته • شیدا
عاشق
مثال: شیفتهٔ موسیقی کلاسیک است. (یعنی به‌شدت آن را دوست دارد و جذبش شده
سُراغ
学び始める
1. جست‌وجو، پیگیری، پرس‌و‌جو از کسی یا چیزی
2. ردّ، نشانه، آگاهی از جای کسی یا چیزی • مثال: از کتاب قدیمی هیچ سراغی نیست. (یعنی هیچ خبری یا نشانه‌ای از آن نیست) 3. مراجعه یا رفتن به سمت کسی یا چیزی • مثال: او دیگر هیچ‌وقت سراغ ما نیامد. (یعنی دیگر پیش ما نیامد یا ارتباطی نگرفت)
مثال: سراغ دوستم را از همه می‌گرفتم. (یعنی دنبال او می‌گشتم و سراغش را می‌پرسیدم
شگفت + ا = شگفتا یعنی: ای شگفت!
学び始める
واژه‌ای برای بیان تعجب، شگفتی یا ناباوری
می مانستند
学び始める
معنی گذشته می ماندند (ماندن)
واژه‌ی تَخَیُّلات جمع واژه‌ی عربی تَخَیُّل است و در فارسی هم به‌کار می‌رود
学び始める
تصویرها و تصوراتی که در ذهن شکل می‌گیرند، بدون اینکه واقعی باشند
مثال: در خیال‌پردازی‌هایش، تخیلاتی شگفت‌انگیز می‌ساخت. (یعنی چیزهایی که فقط در ذهنش بودند و واقعیت نداشتند
دل‌انگیز
学び始める
دلنشین، دل‌پذیر و جذاب: • چیزی که باعث بروز احساس رضایت، شادی و آرامش در دل می‌شود
گستره
学び始める
وسیع بودن یا داشتن دامنه ای وسیع است
نوید
学び始める
خبر خوش، بشارت
• مثال: نوید پیروزی را به مردم داد. (یعنی خبر پیروزی را رساند
• مثال: نوید پیروزی را به مردم داد. (یعنی خبر پیروزی را رساند
اَخگَری
学び始める
وابسته به اخگر، مانند اخگر، پر از جرقه و آتش
مثال: سخنان اخگری او همه را تحت‌تأثیر قرار داد. (یعنی سخنانش پرشور، کوبنده و اثرگذار بود)
مثال: نگاهش اخگری بود. (یعنی چشمانش مثل اخگر، پرحرارت یا درخشان بود
رویداد
学び始める
اتفاق، حادثه، واقعه‌ای که رخ می‌دهد
مثال: این نمایشگاه یک رویداد فرهنگی بزرگ است
• مثال: رویدادهای مهم تاریخی باید ثبت شوند. (یعنی اتفاق‌هایی که در تاریخ رخ داده‌اند
نقش
学び始める
1. تصویر، طرح یا شکل کشیده‌شده یا حک‌شده روی سطحی
• مثال: نقش پایش روی برف مانده بود. (یعنی رد یا اثر پا
بلوغ
学び始める
1. رسیدن به سن رشد جنسی و جسمی
رسیدن به کمال یا پختگی (در فکر، عقل یا توانایی‌ها) • مثال: بلوغ فکری نیازمند تجربه و آموزش است. (یعنی رسیدن به درک و خرد بالاتر
مثال: در دوران بلوغ، تغییرات زیادی در بدن نوجوانان رخ می‌دهد. (یعنی مرحله‌ای که فرد از نظر جنسی بالغ می‌شو
مسئولیت
学び始める
1. وظیفه‌ای که بر عهده‌ی کسی گذاشته شده باشد و او در برابر آن پاسخ‌گو باشد
• مثال: او مسئولیت ادارهٔ کلاس را بر عهده دارد. (یعنی وظیفه و پاسخ‌گویی اداره‌ی کلاس با اوست
واژهٔ مصایب (جمع مصیبت) در فارسی به معنی:
学び始める
رنج‌ها، بلاها، گرفتاری‌ها و سختی‌های بزرگ
مثال: در زندگی‌اش مصایب زیادی را تحمل کرد. (یعنی با مشکلات و بلاهای زیادی روبه‌رو شد
تحمیل
学び始める
1. وادار کردن کسی به پذیرفتن یا انجام دادن چیزی برخلاف میلش
مثال: نظراتش را به دیگران تحمیل می‌کند. (یعنی بدون رضایت آن‌ها، عقایدش را به زور به آن‌ها می‌قبولاند
صحیح
学び始める
درست، بدون اشتباه، مطابق با واقعیت
• مثال: پاسخ شما صحیح است. (یعنی پاسخ درسته و خطا نداره
واژهٔ می‌پنداشتید از فعل «پنداشتن» ساخته شده است و در زبان فارسی معنای فکر کردن یا تصور داشتن می‌دهد
学び始める
تصور می‌کردید، فکر می‌کردید، گمان می‌بردید
مثال: شما می‌پنداشتید که او بازمی‌گردد. (یعنی فکر می‌کردید او برمی‌گردد)
بَرمَلا
学び始める
وقتی چیزی «برملا» می‌شود یعنی راز یا مطلبی که پنهان بوده، فاش و آشکار شده است
• آشکار • فاش • عیان • علنی • رو شده • نمایان
«راز او برملا شد» یعنی «راز او فاش شد» یا «همه از آن باخبر شدند»
عاجز
学び始める
ناتوان، درمانده، کسی که قدرت انجام کاری را ندارد است
• «او از پاسخ دادن عاجز ماند» یعنی نتوانست جواب بدهد
اراده
学び始める
• خواست • نیت • تصمیم • عزم • میل • قصد • اختیار • قصد و نیت
او با اراده‌ای قوی به هدفش رسید» یعنی تصمیم و خواست درونی‌اش محکم بود
اعتراف
学び始める
• اقرار • اذعان • پذیرفتن • امان دادن (در مفهوم ادبی یا عرفانی) • فاش‌گویی • اظهار حقیقت
• «او به جرم خود اعتراف کرد» یعنی خودش گفت که آن کار را انجام داده
غیرمنصفانه
学び始める
• ناعادلانه • نابرابر • بی‌انصافانه • ظالمانه • جانب‌دارانه • تبعیض‌آمیز
تصمیم او کاملاً غیرمنصفانه بود.” یعنی تصمیمی گرفته که عادلانه و منطقی نبوده
واژهٔ “گشوده” شکل گذشته و صفتی از فعل گشودن است، و معنی آن به صورت کلی
学び始める
باز کردن/باز شده، باز، گشایش‌یافته
درِ خانه گشوده بود.” یعنی در باز بود
نمک شناسی
学び始める
قدردانی
قدردان/
学び始める
شخصی که ارزش و اهمیت زحمت، محبت یا لطف دیگران را می‌داند و از آن سپاسگزاری می‌کند است
معادل‌ها: • سپاسگزار • شکرگزار • حق‌شناس • قدرشناس
من همیشه قدردان زحماتت هستم.” یعنی همیشه برای زحمت‌هایی که کشیدی ارزش قائلم و ازت ممنونم
آشکارسازی
学び始める
• فاش‌سازی • نمایان‌سازی • افشا • برملا کردن • عیان‌سازی • علنی‌سازی • روشن‌سازی
آشکارسازی حقیقت زمان زیادی برد.” یعنی معلوم و روشن کردن واقعیت، زمان‌بر بود
معادل‌ها: • نمایان‌سازی • برملا کردن • فاش کردن • روشن‌سازی
مرموز
学び始める
• اسرارآمیز • مبهم • ناشناخته • پیچیده • رمزآلود • غیرشفاف • پوشیده
معادل‌ها: • اسرارآمیز • مبهم • غیرشفاف • مخفی
مغتنم
学び始める
ارزشمند، قابل استفاده و مفید
این فرصت مغتنم را از دست نده.” یعنی این فرصت ارزشمند و مفید را از دست نده
معادل‌ها: • سودمند • ارزشمند • نیکو • مفید
قدرشناسی
学び始める
سپاسگزاری از محبت و زحمات دیگران
عذابی
学び始める
رنج و سختی شدید
پیرامون
学び始める
• اطراف • دور و بر • گرداگرد • حاشیه • محیط
شکل‌گیری
学び始める
• ایجاد • پیدایش • پدید آمدن • تکوین • ظهور • به‌وجود آمدن • ساختار یافتن
صادق
学び始める
• راستگو • راستین • درستکار • وفادار • بی‌ریا • باصداقت • حقیقت‌گو • امین
مشکل‌آفرین
学び始める
• دردسرساز • مسئله‌ساز • مشکل‌ساز • مانع‌تراش • بحران‌زا • آشفته‌کننده • ناسازگار (در برخی زمینه‌ها
رفتار او در گروه بسیار مشکل‌آفرین بود.” یعنی باعث ایجاد دردسر و اختلال در کار گروه شده بود
افتضاح
学び始める
• فاجعه • کار خراب • وضعیت بد • خرابکاری • رسوایی • نابسامانی • آشفتگی • قوز بالا قوز • بدبختی
مخلصانه
学び始める
• صمیمانه • با صداقت • با وفاداری • بی‌ریا • با خلوص نیت • با تمام دل • از ته دل • از صمیم قلب
او مخلصانه به دوستانش کمک می‌کند. (یعنی با نیت پاک و بدون چشم‌داشت کمک می‌کند.
از شما مخلصانه تشکر می‌کنم. (یعنی از صمیم قلب و با صداقت تشکر می‌کنم.
موهبت‌ها”
学び始める
• نعمت‌ها • هدایا • برکات • لطف‌ها • کرامات • عطایا • بخشش‌ها • توانمندی‌ها • برکات الهی
توصیه
学び始める
• پیشنهاد • نصیحت • مشورت • پیشنهاد نظر • راهنمایی • هدایت
نفوذ
学び始める
• اثرگذاری • تاثیر • ورود • نفوذ کردن • تسلط • اقتدار • دسترسی • نفوذپذیری
عرضه
学び始める
• ارائه • عرضه کردن • تقدیم • معرفی • پخش • عرضه‌گذاری • نمایش • تحویل
متفکرین
学び始める
• اندیشمندان • فلاسفه • محققین • خردورزان • نیک‌اندیشان • صاحب‌نظران • دانشمندان • تفکرگران
تعلق
学び始める
• وابستگی • ارتباط • تعلق‌خوردگی • ارتباط‌پذیری • وابسته بودن • اختصاص • ارتباط داشتن
شعف
学び始める
• خوشحالی • سرور • شادی • شعف‌زدگی • هیجان • لذت • وجد • مسرت
بامدادان
学び始める
• صبح • آغاز روز • سپیده‌دم • سحر • صبحگاه • صبح‌گاهان
زیسته اند
学び始める
زیسته‌اند شکل جمع و گذشته فعل «زیستن» است و به معنای زندگی کرده‌اند
اکتشافات
学び始める
• کشفیات • یافته‌ها • discoveries (در زبان انگلیسی) • تحقیقات • اکتشافات • یافته‌های جدید • پژوهش‌ها
درخشان
学び始める
• تابان • روشن • برجسته • درخود • پرنور • زبردست • عالی • بی‌نظیر • باشکوه • چشمگیر
مکشوف
学び始める
• آشکار • فاش • برملا • نمایان • عیان • روشن • علنی • پیدا • هویدا
بشریت
学び始める
• انسانیت • نوع بشر • مردم • نسل بشر • جمعیت انسانی • جامعه انسانی
برخی
学び始める
• بعضی • تعدادی • گروهی • چند نفر • گروهی از • تعداد معدودی • چندی
العیاذ بالله
学び始める
معنای “پناه بردن به خدا” یا “از خدا طلب پناه
عابر
学び始める
• رهگذر • گذرنده • مسافر • عبورکننده • ترددکننده • در حال عبور
کائنات
学び始める
• جهان • هستی • عالم • آفرینش • عالم هستی • طبیعت • کیهان • فضا • گیتی

コメントを投稿するにはログインする必要があります。