loin and the rabit

 0    28 フィッシュ    guest2739449
印刷 遊びます 自分をチェック
 
質問 答え
A cruel lion lived in the forest. Every day, he killed and ate a lot of animals.
学び始める
یک شیر بی رحم در جنگل زندگی می کرد. او هر روز حیوانات زیادی را می کشت و می خورد.
The other animals were afraid the lion would kill them all.
学び始める
حیوانات دیگر می ترسیدند که شیر همه آنها را بکشد.
The animals told the lion, “Let’s make a deal.
学び始める
حیوانات به شیر گفتند: «بیا معامله کنیم.
If you promise to eat only one animal each day,
学び始める
اگر قول بدهید هر روز فقط یک حیوان بخورید،
then one of us will come to you every day. Then you don’t have to hunt and kill us.”
学び始める
آن وقت یکی از ما هر روز نزد شما خواهد آمد. آن وقت مجبور نیستی ما را شکار کنی و بکشی.»
so he agreed, but he also said
学び始める
پس او موافقت کرد، اما او نیز گفت
, “If you don’t come every day, I promise to kill all of you the next day!”
学び始める
"اگر هر روز نیایید، قول می دهم روز بعد همه شما را بکشم!"
Each day after that,
学び始める
هر روز پس از آن،
one animal went to the lion so that the lion could eat it.
学び始める
یک حیوان نزد شیر رفت تا شیر آن را بخورد.
Then, all the other animals were safe.
学び始める
سپس، همه حیوانات دیگر سالم بودند.
Finally, it was the rabbit’s turn to go to the lion.
学び始める
بالاخره نوبت به خرگوش رسید که به سمت شیر برود.
The rabbit went very slowly that day,
学び始める
آن روز خرگوش خیلی آهسته رفت،
so the lion was angry when the rabbit finally arrived.
学び始める
پس وقتی خرگوش بالاخره رسید، شیر عصبانی شد.
The lion angrily asked the rabbit, “Why are you late?”
学び始める
شیر با عصبانیت از خرگوش پرسید: چرا دیر آمدی؟
“I was hiding from another lion in the forest.
学び始める
"من از شیر دیگری در جنگل پنهان شده بودم.
That lion said he was the king, so I was afraid.”
学び始める
آن شیر گفت که او پادشاه است، بنابراین من ترسیدم.
The lion told the rabbit, “I am the only king here!
学び始める
شیر به خرگوش گفت: «من تنها پادشاه اینجا هستم!
Take me to that other lion, and I will kill him."
学び始める
مرا نزد آن شیر دیگر ببر و او را خواهم کشت.»
The rabbit replied, “I will be happy to show you where he lives.”
学び始める
خرگوش پاسخ داد: "خوشحال می شوم که به شما نشان دهم کجا زندگی می کند."
The rabbit led the lion to an old well in the middle of the forest.
学び始める
خرگوش شیر را به چاهی قدیمی در وسط جنگل برد.
The well was very deep with water at the bottom.
学び始める
چاه بسیار عمیق با آب در پایین بود.
The rabbit told the lion, “Look in there. The lion lives at the bottom.”
学び始める
خرگوش به شیر گفت: «آنجا را نگاه کن. شیر در پایین زندگی می کند.»
When the lion looked in the well, he could see his own face in-the water.
学び始める
وقتی شیر به چاه نگاه کرد، توانست صورت خود را در آب ببیند.
He thought that was the other lion.
学び始める
او فکر کرد که آن شیر دیگر است.
Without waiting another moment,
学び始める
بدون اینکه لحظه ای دیگر منتظر بمانم،
the lion jumped into the well to attack the other lion
学び始める
شیر به داخل چاه پرید تا به شیر دیگر حمله کند
He never came out.
学び始める
او هرگز بیرون نیامد.
All of the other animal in the forest were very pleased with the rabbit’s clever trick.
学び始める
همه حیوانات دیگر در جنگل از ترفند هوشمندانه خرگوش بسیار راضی بودند.

コメントを投稿するにはログインする必要があります。